بدگویی ، رسوایی در پی دارد . حکیم ارد بزرگ
کسی که بدگویی می کند ، خواری را به جان می خرد . حکیم ارد بزرگ
اگر دوستت ، آدمی نادان و خبرچین باشد ، خیلی زود ، اسیر وهم و سیاهی دل می شوی . حکیم ارد بزرگ
تصوف ، عرفان های هندی و بودیسم ، سرشتی هولناک دارند ، آنها از ما ، تکه گوشت هایی ناکارا و ناتوان می سازند . حکیم ارد بزرگ
تنها پشیمانی را باید بخشید که بر ناراستی خود آگاه شده ، و آن را بر زبان جاری می سازد . حکیم ارد بزرگ
با فریب ، شاید بتوان چیزی بدست آورد ، اما این دستاورد ، مایه تباهی آدمی خواهد بود . حکیم ارد بزرگ
فریب آدمیان ، پستی هولناک در پی دارد . حکیم ارد بزرگ
در سرزمینی که کار و آرمان بزرگ هست ، دوستی های نابهنجار دختر و پسر گل نمی کند . حکیم ارد بزرگ
آنگاه که نمی دانم چه می گویم، چیزی جز راستی، بر زبانم جاری نیست. حکیم ارد بزرگ
برای رستگاری ، همواره نگاهت به راستی باشد و درستی . حکیم ارد بزرگ
سخنان بزرگان ، کلیدهای پر ارزش زندگیست . حکیم ارد بزرگ
خود کامگان ، در ژرفنای وجود خویش گم می شوند . حکیم ارد بزرگ
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای ، او را خوار مساز ، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی . حکیم ارد بزرگ
مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید . حکیم ارد بزرگ
همسر خویش را از ناکسان بدور بداریم ، چرا که دیر یا زود پلشتی وجود آنها ، زندگیمان را نابود خواهد کرد . حکیم ارد بزرگ
همسران ، همواره باید یکدیگر را ، لبریز از واژه های مهرآمیز نمایند . حکیم ارد بزرگ
هنر ، برآیند شناور بودن خرد ، در جهان احساس است . حکیم ارد بزرگ
آهنگ دلپذیر ، نوا و آوای گیتی است . حکیم ارد بزرگ
کار مده نفس تبه کار را
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکودار که موش هوی
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهٔ تدبیر تست
بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت
بنگر و بشناس خریدار را
چرخ بدانست که کار تو چیست
دید چو در دست تو افزار را
بار وبال است تن بی تمیز
روح چرا میکشد این بار را
کم دهدت گیتی بسیاردان
به که بسنجی کم و بسیار را
تا نزند راهروی را بپای
به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن
پاره کن این دفتر و طومار را
هیچ خردمند نپرسد ز مست
مصلحت مردم هشیار را
روح گرفتار و بفکر فرار
فکر همین است گرفتار را
آینهٔ تست دل تابناک
بستر از این آینه زنگار را
دزد بر این خانه از آنرو گذشت
تا بشناسد در و دیوار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهده کردار را
دست هنر چید، نه دست هوس
میوهٔ این شاخ نگونسار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همه جا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را